۞ حـدیـث روز :
ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْنْصافُ فِی الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِی الشِّدِّةِ، وَ الاْنْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إلی قَلْبٍ سَلیمٍ. سه خصلت جلب محبّت می کند: انصاف در معاشرت با مردم، هم دردی در مشکلات آنها، همراه و همدم شدن با معنویات.

موقعیت شما : صفحه اصلی » خبر فوری » فرهنگی و هنری
  • شناسه : 4115
  • 20 دی 1400 - 20:32
  • 289 بازدید
  • ارسال توسط :
گفت‌وگو با «سام لیندنباخ» به‌بهانه‌ی انتشار «هزاران‌آینه»

گفت‌وگو با «سام لیندنباخ» به‌بهانه‌ی انتشار «هزاران‌آینه»

هزاران آینه نذر خیالت کردم و گفتم، که: شاید رخ بگردانی، ببینم آرزویم را! تریلوژی یا همان سه‌گانه، همان‌طور که از نامش پیداست از سه بخش تشکیل‌ می‌شود. سه بخشِ مستقل با مضمونی واحد و ارتباطی نزدیک به‌هم. تریلوژی را معمولاً در آثار ادبی یا سینمایی می‌بینیم و به‌ندرت یک اثرِ موسیقی ایرانی به‌شکل تریلوژی […]

هزاران آینه نذر خیالت کردم و گفتم،

که: شاید رخ بگردانی، ببینم آرزویم را!

تریلوژی یا همان سه‌گانه، همان‌طور که از نامش پیداست از سه بخش تشکیل‌ می‌شود. سه بخشِ مستقل با مضمونی واحد و ارتباطی نزدیک به‌هم. تریلوژی را معمولاً در آثار ادبی یا سینمایی می‌بینیم و به‌ندرت یک اثرِ موسیقی ایرانی به‌شکل تریلوژی ساخته و اجرا می‌شود.

همین نادر‌بودن تریلوژی یا سه‌گانه، در آثار موسیقی‌ فارسی، باعث می‌شود که، به‌محض این‌که یک هنردوست از زاییده‌شدن یک اثر تریلوژی آگاه‌ شود، مشتاقانه به‌سوی شنیدنِ اثر برود؛ مخصوصاً اگر این سه‌گانه‌ی موسیقی با شعر، ادبیات و آواز آمیخته باشد.

این آمیختگی، نوید اثری را می‌دهد که تلاش‌ شده آکنده از فرهنگ و اصالت ایرانی باشد. استفاده از شعر کلاسیک به‌شکل مُرَدّف در اثر، نشان‌گر توجه و سعی برای رسیدن به چنین مقصودی است.

آهنگ‌سازی هوش‌مندانه‌ی «سام لیندنباخ»، صدای اصیل «پوریا اخواص»، شعر ژرف و نغز «علیرضا کلیایی». درنهایت، این همکاری سه‌نفره، منجر به زایش سه‌گانه‌ای ظریف، فاخر و موزون به‌نام «هزاران‌آینه» شده‌ است.

نام علیرضا کلیایی و پوریا اخواص بر پوستر اثر، مرا خاطرجمع می‌کرد که با اثری ارزنده روبه‌رو هستم. شنیدن بخش ابتدایی هزاران‌آینه صحه‌ای بود بر خاطرجمعی‌ام؛ اما دیدن نام سام لیندباخ به عنوان آهنگ‌ساز و کندوکاو کوتاهی درباره‌ی او و اطلاع‌یافتن از این‌که این همکاری از بُعد مکانیِ دوری صورت گرفته، مرا بر آن داشت که به سراغ این موزیسین بروم و گفت‌و‌گوی زیر نتیجه‌ی این کنجکاوی است.

 

 

در ابتدای گفت‌وگو، فکر می‌کنم بهتره سؤالی رو بپرسم که ابتدای مواجه‌شدن با هر اثر هنری به ذهنم می‌رسه؛ این‌که قصد از خلق این اثر چی بوده و چگونه انتخاب فرم و شکل اثر در رسیدن به این قصد کمک کرده؟

در پاسخ به سوال اول باید بگم که: فرم نهایی‌ای که ما بهش می‌رسیم یعنی تریلوژی، برپایه‌ی همون ساخت ملودرام تریلوژی استانداردی هست که ما از اون در هنرهای تجسمی تعریف می‌کنیم. درواقع ما اصلاً به تریلوژی نمی‌اندیشیم چون اگر بیندیشیم سه‌گانه‌ای بوجود نمی‌آد و معمولاً سه‌گانه‌ها از پسِ نیندیشیدن و در دل مسأله فرو‌رفتن و شروع‌کردن‌ها شکل می‌گیرند. از شعوری که از پسِ ذهن است. درواقع ما وارد پروسه‌ی طراحی نشدیم و وارد پروسه‌ی خلق شدیم ؛ یعنی چیزی بوده که ما در درون خودمون اون رو دوست‌ داشتیم.

من دوست‌داشتم، به‌عنوان یک تم، به‌عنوان یک نطفه و این‌که چطور ما می‌تونیم این نطفه رو بارور بکنیم چالشی بوده که من با اون دست‌وپنجه نرم کردم و این اولین کاری است که من با هنرمندان ایران داشتم.

هدف این بوده که اگر کاری انجام می‌دم، کاری پراکنده نباشه و در واقع اثری باشه به هم مرتبط. من در طراحی این کار، قطعه‌ی «هزاران‌آینه»، از پیش‌فرض‌های ریشه‌های ایرانی خودم استفاده کردم. اصولاً چیزی که خیلی باب و رایجه، هر فردی که به هر درصدی ژنتیک ایرانی داشته‌ باشه، در برخورد با موسیقی ایرانی براساس شنیده‌هایی که داره سراغ دستگاه اصفهان می‌ره، دستگاه اصفهان یک نوع گرایش ذاتی هر ایرانی‌ست در برخورد با موسیقی ایرانی و در بسطِ اون، هرچقدر سواد شما عمیق‌تر باشه، نسبت و زاویه‌ی شما با اثر بهتر خواهد بود؛ اما اگر از عوام هم شنیدارشون و کتابخونه‌ی شنیدارشون رو طلب کنید، به شما نوعی عامیانه‌پسند اصفهان تحویل می‌دن و ما این رو در مینور هارمونیک در کار داشتیم.

من شروع کردم به یک «پوئت» نوشتن، برای بخشی از هزاران‌آینه، با شعری از علیرضا کلیایی عزیز که بعد از این‌که شعر گفته شد و کارها رو انجام دادیم من با شاعرِ قطعه برخورد کردم؛ چون این‌جا ارتباط من به‌واسطه‌ی زمان، مکان و عدم آشنایی من با فضا و سیستم موسیقی ایران امکان دسترسی، محاوره و اون شناخت باید و کافی رو به من نمی‌داد؛ بنابراین من همیشه یه پرسپکتیو محدود از بچه‌های ایران داشتم؛ چون شغل اصلی من موسیقی کلاسیک نیست. من اپتومتریست هستم و موسیقی کلاسیک برای من یک حرفه و علاقه‌ی جدی است و این باعث می‌شد که ارتباط کامل با بچه‌های ایران وجود نداشته باشه و من کم‌کم وارد این قضیه بشم.

درواقع ساختاری که سعی‌ کردیم رعایت بکنیم در این تریلوژی، یک فرایند استاندارد ملودرام است و تمام پروسه‌های ما از A تا B ادامه پیدا می‌کنه. نقطه‌ای که ما شروع کردیم، در نقطه‌ی مقابلش کاملاً مدلاسیون‌ها شما رو به یک فضای متقابل می‌رسونن. اگر شما قطعه‌ی هزاران‌آینه رو گوش کرده باشید، ما از یک سنت اوورتوری بتهوون شروع می‌کنیم و می‌رسیم به یک فضای کاملاً مطلوب موسیقی کلاسیک ایرانی. تمام این پیوست‌ها و مدلاسیون‌ها جوری طراحی شده که لگد احساسی رو به مخاطب القا نکنه و بتونه مخاطب رو همراه کنه و با یک رمپ مناسب؛ مخاطب رو از اون فضا که احتمالاً در وهله‌ی اول با اون غریبه است، برسونه به یک فضایی که می‌تونه با اون همراه بشه؛ چون نسبت بهش یک حافظه‌ی تاریخی داره.

 

به‌جز انتخاب فرم نادر تریلوژی، فکر می‌کنید چه چیز دیگری اثر شما رو از آثار دیگه‌ای که به صورت همکاری چندملیتی هستند متمایز می‌کنه؟

نکته‌ای که کار ما رو متمایز می‌‌کنه نسبت به همکاری‌های دیگه‌ی چندملیّتی اینه که، هرکسی از ظنّ خودش بدون هیچ اجبار و اینفورسمنتی، نسبت به این‌که باید تغییر و خمشی در شیوه‌ی یادگیری اون فرد نسبت به موسیقی به‌وجود بیاد و دندانه‌های فکریش تغییر بکنه، برای این‌که خودش رو با کار و فضای کار هماهنگ بکنه، بوجود اومده.

درواقع شما استقلال آوازی آقای پوریا اخواص رو می‌تونید درکار مشاهده بکنید و ببینید ایشون باوجود چالشی که ما با موسیقی کلاسیک غربی داریم؛ چراکه زبان فارسی بخاطر هجاهاش و نوع پرداخت آواز، فرازوفرود آواز، این موسیقی رو تغییر می‌ده، تحت تأثیر این موضوع قرارنگرفته. یا شعر آقای کلیایی به‌خاطر نوانسیون‌هاش، آرتیکیولیشن‌هاش و اساساً بسامد صوتی‌ای که ایجاد می‌کنه این موسیقی رو پس‌ نزده و به همون نسبت موسیقی کلاسیک هم به‌هیچ‌عنوان در تله‌ی موتیف‌های عامه‌پسند نیفتاده.

ما به مخاطب احترام می‌گذاریم و بحث ما نسبت‌گیری با مخاطب نیست و ما در مقابل هم نیستیم. احساس‌ کردم شونه‌به‌شونه می‌تونیم حرکت کنیم با یک پیش‌فرض مهم که ما به‌هیچ‌عنوان جملات موسیقیایی‌مون رو عامه‌پسند نخواهیم‌کرد، طبق سنت تنالی که همیشه بوده‌ است؛ ولی مخاطبمون رو هم قدم‌به‌قدم حمل می‌کنیم که این درک و استقبال رو پیدا بکنه نسبت به کار و به همین دلیل استقبال زیادی از ترک اول شد که یک سورپرایز بزرگ بود؛ هم برای ما و هم برای همه. احساس‌ می‌کردیم اثر به‌عنوان یک طرح الیتی که زده شده، تونسته به اندازه‌ی کافی دستگیره‌های فرهنگی مخاطب رو فشار بده.

 

دلیل اشتیاق شما برای همکاری با هنرمند ایرانی چیست؟ بااین‌که خودتون سال‌هاست در آلمان فعالیت دارید.

من اساساً با پروژه‌های آلمانی کار‌ می‌کردم؛ چه تئاتر چه فیلم. تجربه‌های من در موسیقی کلاسیک به مفهوم امپرسیونیسم بوده در کار؛ یعنی ما بتونیم یک کرییر داشته‌ باشیم و اگر می‌خواستیم کانسپتی رو به تصویر بکشیم با موسیقی متن بود و بیش‌تر من موسیقی متن کار می‌کردم و موسیقی کلاسیک. تجربه‌ی سه‌ سال داوری در جشنواره‌ی موسیقی متن فیلم «کولن» رو دارم و دو سال هم در برلین. اون‌جا این مفهوم برای من پررنگ‌تر شد که این نسبت چطور می‌تونه برقرار بشه بین پارادایم دیگری مثل شعر یا تصویر و نسبت این‌ها چیه؟

کار‌کردن با بچه‌های ایران همون‌طور که قبلاً اشاره‌ کردم، بُعد فرهنگی و ریشه‌ای‌ست که نوعی قلقلک در من ایجاد می‌کنه؛ مثل بافت رونده‌ی ما. همون‌طور که ما موسیقی رونده داریم و به ملودی شناخته‌ می‌شه و بافت افقی ماست و بافت عمودی ما که هارمونی ماست، این انگار همون بافتی است که از موسیقی کلاسیک دارم و بخش عمده‌ی دیگه‌ش اون ذهنیت و پیش‌زمینه‌ی من هست که از سمت مادری و ایرانی دارم. برای من خیلی جالب بود که بتونم این نوع رنگ‌آمیزی رو هم در کارم داشته‌ باشم؛ چون ما بعد از تمرین ریاضی و بعد از تمرین هندسه‌ی موسیقی خیلی می‌تونیم به طراحی‌های موسیقی کلاسیک دست‌ پیدا‌ کنیم؛ اما پیدا‌کردن ریشه و تاچ ذهنی خود فرد، مسئله‌ای‌ست فراتر از اون چیزی که بشه مثل مقوله‌‌ی آموزش و طراحی با اون برخورد کرد.

گواه این حرف من موزیسین‌های بزرگ کلاسیکی هستن که بعد از سفرهاشون، پس از پختگی و آموزش، به اون بعدی رسیدن که انتخاب‌هاشون رو تشکیل‌داده. نمونه‌های خیلی واضح این مسأله: مالر، هایدن و دویسیه. این یک پختگی در تجربه است. مثلاً مجموعه‌ی عمده‌ای از اپراهای واگنر، این‌ها آثار و اتفاق‌هایی‌ست که می‌تونه به شما نشون‌ بده اساساً تنها آموزش و تحلیل اون فرم مورد‌نظر رو نمی‌ده و فرم به زیست احتیاج داره و این بخشی‌ش انتسابی و بخشی‌ش اکتسابیه و نمی‌شه این نسب رو انکار کرد.

بچه‌های ایران خیلی بااستعداد و خیلی پیور هستن و اگر دنبال یک جنس خوب، یک فرش خوب می‌گردیم، باید بریم در ایران دنبالش؛ کما‌ این‌که می‌تونید نمونه‌های خوبش رو در این‌جا هم ببینید؛ اما اون‌ها هم ناز‌شصت شرقی بهشون خورده. بنابراین من شروع‌ کردم مکاتبه و نمونه‌آثارم رو برای دوستان فرستادم و با آقای اخواص این اشتراک ذهنی رو داشتیم که می‌خوایم کاری انجام‌ بدیم. ایشون اون زمان با ارکستر‌سمفونیک تهران پروژه‌ داشتن و آثار آقای شجریان رو بازخوانی می‌کردن. همین‌طور آثار متن فیلم رو با آقای علیزاده. در همون زمان ما پروژه رو استارت زدیم و وقتی به فهم مشترک رسیدیم، تونستیم به یک طراحی درستی روی کار هزاران‌آینه برسیم.

 

این تسلّطتون به زبان فارسی حین گفت‌وگو، باوجود سال‌ها زندگی خارج از ایران برام جالبه! این تسلط از کجا می‌آد؟ آیا دلیلش فقط زادگاهتونه که ایرانه؟

من از یک مادر ایرانی و از یک پدر قطری هستم و زبان فارسی رو به واسطه‌ی زیست چندساله‌ام و بیش‌تر یک جدا‌آموختگی یاد گرفتم و الان سال‌هاست که توی ایران نیستم‌؛ درواقع یه تایم کمی رو اون‌جا بودم و بعد پیش پدر در قطر بودم و درحال‌حاضر آلمان هستم؛ ولی باوجود این تسلطی که لطف‌ داری می‌گی و این دل‌بستگی نسبت به زبان و ادبیات‌ فارسی، من نه‌تنها شاگرد هستم، بلکه خیلی تاتی‌تاتی‌کنان هستم در این شاخه و درواقع ترجیح‌ می‌دادم به زبان آلمانی باهم مصاحبه‌ کنیم؛ ولی در‌هر‌صورت، بله سعی‌ کردم از تمام ریشه‌هام یه چیزی داشته‌ باشم و در مهاجرتی که از قطر به آلمان داشتم، سعی‌کردم ریشه‌های هویتی و فرهنگی خودم رو پیدا کنم. در هیئت داوران اون‌جا، فامیلی خودم رو تغییر دادم. از فامیلی قطری خودم «بن‌بابایی» به «لیندن‌باخ» و دیگه تحت‌عنوان این نام فعالیت‌ هنری می‌کنم. و کماکان موضع من همان شاگردی هست؛ چه در حوزه‌ی موسیقی، چه در حوزه‌ی ادبیات.

 

 

شعر علیرضا کلیایی رو از قبل کمی می‌شناسم و «وَهْم» یکی از المان‌های شعر اونه. در اثر مشترکتون هم این المان دیده می‌شه. آیا شما هم این هم‌سلیقگی رو راجع‌به استفاده از وهم در اثر دارید؟

یکی از نقاط مشترک من و علیرضا همین وهم‌آلود بودنه، یعنی علیرضا وهم رو به حسب سنت قدیمی ایرانی در شعر، که برای در‌امان‌ماندن از گزند و تلخی‌ست داره؛ یعنی این وهم مثل یک مزه‌ایی می‌مونه که در طبیعت وجود نداره و ترکیبی است از تلخی، رمز‌ پویایی و کنجکاوی؛ و برای همین ما به لایه احتیاج‌ داریم که وهم رو تولید‌ بکنیم؛ چون وهم مزه‌ایی نیست که به صورت خالص در طبیعت وجود‌ داشته باشه و خب این وهم به خاطر زیست من که یک زیست فکر‌ می‌کنم شبیه به فیلم‌های فورد هست در روحیه‌ی من هم وجود‌ داره و تونستیم راحت با‌هم کنار‌ بیاییم.

 

به‌نظر شما نسبت ادبیات و موسیقی چیه و وزن کدوم در اثر بیش‌تره؟

ادبیات و فهم ادبی نسبت متقابل داره با فرهنگ و آموزش و برخورد مخاطب با اثر؛ یعنی ما می‌تونیم این رو به قطعیت بگیم که آدم‌ها در برخورد با حافظ فهم متفاوت‌تر و نسبت متفاوت‌تری از حافظ دارند و هرچه شما به عمق بیش‌تری برید در شعر حافظ، الماس ارزشمند‌تری دارید. اگر دقت‌ کنید برای مثال در شعر علیرضا «نذر خیالت کرده‌ام» به این معنیه که وقتی یک فرد تلاش بکنه که در دید شما نباشه، در یک فضای آیینه‌وار هرچقدر هم تلاش‌ بکنه، کماکان اون فرد رو شما در دید دارید. خب وقتی ما می‌خواهیم این رو در موسیقی به‌نحوی قرار بدیم، هرکسی با ابزار خودش بازی‌ می‌کنه و کلام، تقویتی است دو‌برابر. ما در برخورد با ادبیات، یک‌ بار می‌خونیم یک‌ بار می‌شنویم. صدای خودمون رو و یک‌ بار داریم می‌بینیم اون کلمات رو، یعنی سه پارادایم دارن با‌هم حرکت‌ می‌کنند ولی در برخورد با موسیقی گوش شما داره کار‌ می‌کنه و هرچقدر شما نسبت به اون قضیه تمرین بیش‌تری داشته‌ باشید، می‌تونید عقل و دلتون رو هم به‌کار بگیرید.

وقتی داریم درباره‌ی مخاطب عام صحبت می‌کنیم همیشه باید روی مینیمم‌ها صحبت‌ کنیم؛ درواقع توی این وضعیت من می‌تونم هارمونیم رو گسترده‌تر بکنم و در هارمونی گسترده‌تر و اون فضای گسترده‌تر شما می‌تونید اون عمق شعر رو تا جایی که امکانش هست تجربه‌ کنید. به‌مثابه‌ی تعریف واگنری که می‌گه موسیقی کرییر اون محتوا است، ما کاری‌ نمی‌کنیم، ما کرییر رو بزک‌ نمی‌کنیم، این موسیقی قراره شما رو ببره از نقطه A به B ما زیاد کاری‌ نداریم که اون نقطه و اون وسیله، وسیله‌ی زیباشده‌ای هست. اگر می‌تونید با وسیله‌ای زیبا اون مفهوم رو برسونید این‌ کار رو حتما انجام‌ بدید اما هدف نباید بشه وسیله رو خیلی پرطمطراق‌کردن؛ چون این‌ کار مخاطب رو دور ‌می‌کنه از هدف اثر که خوراک‌فکری‌دادن هست.

 

جدا از این اشتراک در استفاده از «وهم»، چرا علیرضا کلیایی و شعرش؟

اگر بخوام خیلی صادقانه، منصفانه و کمی هم تند‌مزاجانه برخورد بکنم با این قضیه، باید اعتراف‌کنم که زیست مشترک من و علیرضا در دو نقطه‌ی جغرافیایی متفاوت و علاقه‌مندی مشترک ما نسبت به تم‌هایی که باعث ساختن یک بنیاد مشترک می‌شه؛ یعنی حرفم رو با این مثال ساده‌کنم: وقتی شما با یک فرد جفتتون مطالعاتتون روی فرهنگ گوتیک هست و وقتی با فردی برخورد می‌کنید که زبان فرهنگی مشترک دارید باعث می‌شه لازم نباشه برای متافورت‌ها و استعاره‌هایی که استفاده می‌کنید، از هم قرض فرهنگی بگیرید و می‌تونید از روی یک بیت شعر شروع‌ کنید تفسیری چنددقیقه‌ای ارائه‌ کنید و حظش رو مشترکاً ببرید و دفاع‌ کنید از کاری که دارید هرکدوم برای‌ هم می‌‌کنید؛ یعنی ما داریم نانی رو به‌هم قرض‌ می‌دیم که هر دو از پختش لذت‌ می‌بریم و این هیچ ربطی به بیزینس یا کار نداره؛ چون هم علیرضا منابع درآمدی دیگه‌ای داره و هم من. و داریم این‌ کار رو با عشق انجام‌ می‌دیم.

شعر علیرضا چند‌لایه است و جهانی که متصور می‌کنه جهانی است که به‌هیچ‌عنوان از نوع مرسوم ادبیات‌ فارسی نیست. اگر شما از فرایند غزل و قصیده و ادبیات‌ رباعی و چند‌پاره‌ی ایران بگذرید که به‌شدت عمیق و فوق‌العاده است، ما در ادبیات مدرن، از دید منی که از دور دارم به این ادبیات نگاه‌ می‌کنم، شعرهای مدرن بااین‌که می‌شه درشون تنوع مختلف دید؛ ولی ضعف‌های تألیفی زیادی داره.

مضمونی که علیرضا مطرح‌ می‌کنه حتی با دست‌گذاشتن روی‌ کلیشه‌های متداول و حتی صحبت درباره‌ی یک عشق و فرایند یک عشق شیمیایی، اون رو به زیباترین شکل ممکن و قابل لمس‌ترین حالت ممکن بیان‌ می‌کنه و این حالت، حالتی است که ما در آوانگاردیسم می‌گیم مخاطب‌ خاص از دل مخاطب عام درمی‌آد؛ یعنی علیرضا شعری می‌گه که عوام اون رو درک‌ می‌کنن و خواص از اون حظ بیش‌تری می‌برند و وقتی ما داشتیم درباره‌ی اون صحبت می‌کردیم «برایت می‌نویسم حرف های پشت چشمم را» بدون این‌که حتی با علیرضا صحبت‌ کرده‌ باشم، برای خودم این ناخودآگاه به‌وجود اومد که حرف‌های پشت چشمم‌ را خیلی استعاره‌ی جالبیه و من این رو حتی در ادبیات فاکنر هم پیدا نکرده‌ بودم. خیلی جذاب بود ببینید شما در چند مورد چشم‌هاتون رو می‌بندید و صحبت‌ می‌کنیم: جایی که تأسف عمیق هست و جایی که معاشقه‌ی عمیق داره اتفاق‌ می‌افته. پس ببنیید چند تا پارادایم زمانی و احساسی در یک جمله هست که من این رو ندیدم در جای دیگری.

درواقع شاعر‌های دیگری به من خیلی پیشنهاد شد؛ ولی متأسفانه شعرهاشون خیلی چنگی‌ به‌ دل نمی‌زد و به همین‌ خاطره که ابتدای صحبتم گفتم ممکنه حرفم کمی با شماتت باشه. با شاعرهای دیگه هم کار دارم که احتمالاً بیرون خواهد اومد؛ اما شعر علیرضا کلیایی ترجمان موسیقی من است.

 

پوریا هم خواننده‌ایه که کار باهاش چهارچوب‌های خودش رو داره. همکاری با پوریا اخواص رو چطور می‌بینید؟

در همکاری با آقای پوریا اخواص نمود این موضوع متفاوت بود. در برخورد آثار کلاسیک غربی با خواننده‌های اورینتال و خواننده‌هایی که فولک هستند دو نوع چالش هست: اول چالشی که از قدیم بوده مثلاً در اپرا‌نویسی زبان دل‌خواه ایتالیاییه؛ چون نوع چینش تنالیته‌ی کلام کمک می‌کنه به ارکستر؛ ولی زبان آلمانی به‌خاطر این‌که در اون استکاتو هست، در صحبت‌کردن مدام داره ضد‌ّضرب برای ارکستر تولید می‌کنه. در برخورد با زبان‌فارسی، ما با یک ادبیات غنی طرف هستیم که این ادبیات قرار نیست به نفع هیچ‌گونه فرمت هنری و ادبی دیگه‌ای خم بشه، این قامت باید راست بمونه پس ما این‌جا به یک شعور ذاتی احتیاج‌ داریم که بتونه هر دو استراکچر رو در کنار هم نگه‌داره.

آقای اخواص تمام این ویژگی‌ها رو داشتند؛ یعنی هم این‌که ادبیات رو خوب می‌فهمه و هم‌ این‌که از صدایی با پهنای فرکانسی خیلی مناسب برخورداره. من با خواننده های زیادی برخورد داشتم، دیدم، شنیدم و گوش‌دادم، بخش عمده‌ای‌شون حل در صنعت مین‌استریم شدن که این اساساً خط قرمز برای من بود و نکته‌ی جالب اینه که پوریا مرزهای خیلی دقیق و باریکی داره و باعث‌ می‌شه اثرش از مرز موسیقی‌ مفهومی جا‌به‌جا نشه و این ارزشمنده چون می‌بینیم که کمتر کسانی، درواقع اگه نخوام خیلی با شما محافظه‌کارانه صحبت‌بکنم، می‌تونم بگم تقریباً دیگه کسی نمونده که به کلیشه‌های صنعت عامه‌پسند تن‌ نداده باشه. پوریا اخواص رو اگر بخوایم از انصاف دوری‌ نکنیم، جزء معدود کسانی می‌دونم که به این کلیشه‌ها تن‌ نداده و هنر رو برای هنر حفظ‌ کرده. نه به معنای کلاسیک غربی؛ ولی حفظ‌ کرده. پهنای صوتیش، تم صوتیش فوق‌العاده است و به‌شدت کار رو ساده می‌کنه.

شما لازم نیست هیچ کج‌فهمی یا بد‌فهمی‌ای رو اصلاح بکنید و به‌قول سینمایی‌ها: ما با پوریا قبل از سومین کات کار رو تموم کردیم. بنابراین توی ادبیات هم با او خیلی روون هستیم و علیرضا هم حس خیلی خوبی به پوریا داره و احساس‌ کردم به این دلایل ترکیب طلایی سه‌نفره‌ی خوبی بود؛ بدون دغدغه.

 

در نهایت، نتیجه‌ی این همکاری رو چطور می‌بینید؟ آیا راضی‌تون می‌کنه بازخوردها یا خیر؟

اگه بخوام یکم با شوخ‌طبعی جواب‌ بدم ما سازنده‌های موسیقی کلاسیک از هر چیزی که می‌سازیم بدمون می‌آد؛ چون مدام فکر می‌کنیم فردا می‌تونه اتفاق خیلی بهتری بیفته و همین اساس مفهوم پویاییه.

ولی سعی‌ کردیم یک کار درست انجام‌ بدیم. بالانس ایده‌آل‌گرایی رو و خروجی رو نگه‌ داریم. در پروژه‌ی بعدیم می‌خوام پنج فصل سرزمین هرز تی‌اس‌الیوت رو کار‌ بکنم با موسیقی. اون‌جا ما با فضای دیگه‌ای مواجه‌ خواهیم شد. درواقع این یک پروژه‌ی مطالعاتی هست که نویدش رو از الان می‌دم که من و علیرضا پیش‌مطالعاتش رو شروع‌ کردیم، دو تا خوانش و پرداخت و یک میکس عجیب‌و‌غریب!

اتفاقی که افتاد من شوک‌ شدم از حجم مخاطبی که این اثر تونست برای بچه‌ها بیاره. یک مقدار انزجار دارم از بیان این المان‌های مدرن مثل صفحه‌ی اینستا و … و این‌که بخوام ملاک‌ها رو بذارم بر تأیید فضاسازی شبکه‌ها‌ی اجتماعی. درواقع من برای خودم عبارتی رو درست‌ کردم که می‌گم اساس پاپ و مین‌استریم بر همین بنا‌ شده! این تعداد تکثّر متأثر از اثر، یعنی هر آن‌چه که دوستان در‌ آستین‌ دارند، تعداد شنونده، لایک و ویو هست. درک‌ می‌کنم و می‌دونم که شما‌ هم درک‌ می‌کنی که ما با این ابزار‌های مدرن داریم زندگی‌ می‌کنیم. آرزو‌ می‌کردم وین اروپای قرون وسطی بود و هنوز موسیقی خون حرکتی در رگ‌های مردم بود اما خب الان این‌جوریه.

در این اثر هر کسی رکورد پیج خودش رو در جذب مخاطب‌ زد. میزان محبتی که از مردم دریافت‌ کردم خیلی جذاب‌ بود و خیلی‌ها از عبارت مشترک شروع یک خط فکری جدید استفاده‌ کردند. تونستیم در همون استاپ اول یک ردّپای کوچکی فعلاً به معنای اعلام وجود‌ بذاریم در این بل‌بشوی تجاری که همه‌چیز از سرمایه‌داری شروع و به سرمایه‌داری ختم می‌شه؛ ولی هستیم و خوراک فرهنگی درست ایجاد‌ می‌کنیم برای این‌که نسل بعد شکایت‌ نکنه که تو که می‌توانستی چرا نکردی.

قولی که می‌تونم بدم اینه که تحت‌ تأثیر کلیشه‌ها قرار‌ نخواهم گرفت؛ اما به مخاطب توده احترام می‌ذارم.

مخاطب توده، پدران ما، مادران ما، خواهران ما و برادران ما هستند. ما وقتی از مخاطب توده صحبت‌ می‌کنیم از موجوداتی صحبت‌ نمی‌کنیم که از سیاره‌ای دیگه اومدند و امیدوارم دو قطعه‌ی بعدی‌ هم که آماده‌ شده یعنی «جنون‌ خیال» و «رکوییم» هم همین اتفاق براش بیفته و احساس‌ می‌کنم اتفاق خوبی خواهد‌ افتاد و امیدوارم بتونیم محبت و توجه مخاطب رو به‌دست‌ بیاریم.

 

گفت‌و‌گو: یلدا رحمدل

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*